چله نشین

شخصی

چله نشین

شخصی

نوشته زهره احمدیان

صدای زنگ در بلندشد نامه در داخل کشو میز می گذارم و داخل

آیینه موهایم رامرتب می کنم دررا بازمی کنم پشت اش به من است

صورتش را بر می گرداندساک کوچکی را با دودستش محکم گرفته

است پالتوی قهوه ای اش تا زانو می رسد مو هایش را درست مثل

عکسش خر گوشی بسته است ساکش را می گیرم و دستم را دور

شانه اش حلقه می کنم و داخل می برمش درست همانطور که تمرین

کرده بودم پیشانیاش رامی بوسم پالتویش رامی گیرم وآویزان می کنم

می نشیند سرش را به اطراف می چرخاند و به چشمانم خیره می شود

دستم را می گیرد و مرا پهلوی خودش می نشاند یک ریز حرف میزند

و من فقط نگاهش می کنم تا به حال فکر نکرده بودم بتوانم آنقدرنزدیک

نگاهش کنم وموهای خرمایی اش را لمس کنم نسبت به عکسی که

فرستاده بود لاغرترشده بود ولی هنوززیباست بعد از چند دقیقه خمیازه

می کشد راه اتاق خواب را به او نشان می دهم بالارفتنش را از پله ها

تماشا می کنم چقدر نرم و لطیف انگار روی ابرها راه می رود چقدر

از بودنش احساس خوبی دارم به هیچ قیمتی نمی خواهم از دستش بدهم

عکسش را از جیبم در می آورم و نگاهش می کنم دوباره می بوسمش

کشوی میز را باز می کنم و نامه ها را بر می دارم و بیرمن می روم.

یقه ی کتم را صاف می کنم و نفس عمیقی می کشم .

در خانه اش را می زنم درراکه باز میکندهنوز کت و شلوارمشکی اش

را در نیاورده است موهای ژل زده اش را با دست کنار می زندخال سیاه

روی گونه اش سیاهتر از همیشه به نظر می رسد نامه ها رابه او می دهم.

این واین نامه اشتباهی به آدرس من فرستاده شد.

بدون اینکه نگاهش کنم پشتم را به او می کنم و می روم.

نظرات 8 + ارسال نظر
......... شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.doroghcity.blogsky.com

سلام

دوست عزیز موفق باشی

ف.م یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:59 ب.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

از خوندن نوشته ها لذت می برم ممنون که خبرم کردی

یاحق!

بانمک دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:33 ق.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
قشنگ بود
لذت بردم
ممنون که پیشم اومدی
شرمندم کردی
تا بعد.....

علی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:57 ب.ظ http://amiriali.blogsky.com

سلام دوست عزیز.لطفا کوتاتر بنوس.متشکرم.به امید دیدار

اطهر چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:26 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست

تا هست به ذلت بکشندش ز جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست


موفق باشی زهره جان

امیر پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:31 ق.ظ http://pws.blogsky.com

سلام دوست من .
خوبی ؟
مطلبت زیبا بودش .
منم بعد از مدت هـــــــــــــــــــآ اپـــــــیدم...
راستی ببخش که دیر بهت سر زدم .
امیدوارم که منو فرامشو نکرده باشی .
بدوووووووو بیا که منتظرم .

دو دوست در بیابانی در حرکت بودند.در میانه راه بر سر موضوغی به مشاجره پرداختند.
در این میان یکی از آن دو دوست بر صورت دیگری سیلی زد.

آنکه بر صورتش سیلی خورده بود ناراحت شد.اما چیزی نگفت تنها بر روی شن ها نوشت.
"امروز بهترین دوستم بر صورتم سیلی زد" آنها به رفتن ادامه دادند.تا به یک واحه رسیدندوتصمیم گرفتند تنی به آب بزنند.
آنکه صورتش سیلی خورده بود به درون آب پرید .اما نزدیک بود که غرق شود.
دوستش فوری خود را در آب پرتاب کرد و او را نجات داد.وقتی از آب بیرون آمدند.آنکه نجات یافته بود.بر روی سنگی حک کرد. "امروز بهترین دوستم زندگی ام را نجات داد"
دوستش از او پرسید:چرا وقتی تو را ناراحت کردم بر شن ها نوشتی اما این بار که زندگیت را نجات دادم بر سنگ؟
او در جواب گفت:وقتی کسی ما می رنجاند باید آنرا بر شن نوشت تا بادهای بخشش و گذشت آن را پراکنده و پاک سازد.
اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام می دهد باید بر سنگی حک کنیم.تا هیچ بادی نتواند آنرا پاک کند.

یاد بگیریم دردهایمان را بر روی شن بنویسیم و شادیهایمان را بر سنگ حک کنیم.

می گن :
یک دقیقه طول می کشد تا شخص خاصی را بیابی .
یک ساعت تا او را ستایش کنی.
یکروز تا دوستش بداری.
اما یک عمر تا فراموش کنی!

شــــــــــــــــاد باشی
خدانگهدارت...

هانا پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:35 ب.ظ http://www.sokooot.blogsky.com

شکست را هر روز و بی هنگاهم بر خود بپذیر!تو زاده ی آنچه در تو تلخ است هستی!تو با تلخی شیرین خواهی شد!!!!

عمو سیبیلوو جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:16 ق.ظ

سلام مهندس روز مهندس مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد