چله نشین

شخصی

چله نشین

شخصی

نوشته زهره احمدیان

زنگ میزند
رو ی کاناپه دراز می کشم زنگ در به صدا در می آید صبر می کنم

چند بار زنگ بزند بعد درراباز می کنم پست چی نامه را داخل انداخته

بود پاکت را بر می دارم ودر را با پاشنه ام می بندم دوباره زنگ را

می زننددر را باز میکنم .

ببخشید آقای... باز اسمتون یادم رفت می خواستم ببینم این چند وقته

اشتباهی به اسم من براتون نامه نرسیده آخه...پلاک من وشما یکی است.

سر تا پایش را مرور می کنم هیچ تغییری نکرده است مثل همیشه تمیز

و اتو کشیده ولی رنگ کراواتش به کت تیره اش نمی آید.

موهای ژل زده اش زیر پرتو آفتاب برق می زند سرم رابالانگه میدارم

هنوز مشغول حرف زدن است دستم را روی دستگیره در فشار می دهم

و بدون اینکه حرفی بزنم سرم را تکان می دهم و در را میبندم مرد هنوز

مشغول حرف زدن است.

ببخشید.آخه پستچی گفت...چند دفعه...ببخشید می شه...روی کاناپه می نشینم

و نامه را باز می کنم .

سلام عزیزم :

حقش بود دیگه باهات حرف نمی زدم هفته ی پیش قرار بود بیای اینجا و

منو ببینی همش که نمی شه با نامه باهات حرف بزنم فکرشو بکن تو این

دو سه ماه یک دفعه همدیگه رو دیدیم خوب حالا ولش کن ... راستی باید

بگم وقتی عکس جدید برام فرستادی داشتم شاخ در می آوردم اصلا فکر

نمی کردم خودت باشی نامه رو که خوندم فهمیدم جراحی پلاستیک کردی

خیلی خوشحال شدم آخه خیلی خوشگل تر شدی حتی اون خال سیاه رو

گونه ات رو که می گفتی اجدادیه چطور دلت اومد برداری این قدر تعجب

کردم که یک شکم سیرخندیم هم اتاقیم برگشته بود و بروبر منونگاه می کرد

فکر می کرد حتما دیوونه شدم . وقتی عکستو با اون کلاه بیس بال که

روی سرت گذاشته بودی بهش نشان دادم گفت خوش قیافه ترین مردیه

که تو عمرش دیده راستشو بخوای خیلی حسودیم کرد این طور حرف

می زدباهزار التماس و خواهش عکستو ازم گرفت تا کلکسیونش کامل

بشه ناراحت که نشدی .راستی یه خبر دیگه شاید نامه ام وقتی به دستت

برسه که خودم اونجا باشم آخه قبل از حرکت نامه ام حرکت می کنم

غافلگیر شدی نه .

وای! داره دیرم می شه برای نیم ساعت دیگه بلیط دارم خداحافظ.

دوستت دارم "سادی"

ادامه دارد...




نظرات 4 + ارسال نظر
ف-م سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:30 ق.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

فکر خوبیه... شاید اینطوری یکم کتاب داستان هم بخونیم...
قشنگه... اگر ادامه اش دادی بهم بگو بیام دنبال کنم...

راستش کنجکاو شدم...

یاحق!

.......... پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.doroghcity.blogsky.com

سلام . ممنون از اینکه به من سری زدی و نظرت را راجع به نوشته های من دادی.
موفق و پیروز باشی ...... تا بعد

اطهر پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:43 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان - در بستر شب خواب و بیدار است
....هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

قشنگ بود

موسا جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:33 ق.ظ http://zehneziba.blogsky.com

سلام دوست من
برای اولین بار میهمان شما شدم . زیبا می نویسید .
میهمان من شوید -- شاید تلنگری باشم --
تا سلام ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد