درآمد از در،
بیگانه وار،سنگین، تلخ
نگاه منجمدش ،
به راستای افق ، مات ، در هوا میماند
نگاه منجمدش را به من نمی تاباند
عزای عشق کهن را ، سیاه پوشیده
رخش همان سمن شیر ماه نوشیده
نگاه منجمدش ف خالی از نوازش و نور
نگاه منجمدش کور
از غبار غرور
هزار صحرا از شهر آشنایی دور
نگاه منجمدش را نگاه می کردم
تنم از این همه سردی به خویش می پیچید
دلم از این همه بیگانگی ، فرو پاشید
نگاه منجمدش را نگاه می کردم
چگونه ان همه پیوند را ز خاطر برد ؟
چگونه ان همه احساس را به هیچ شمرد ؟
چگونه ان همه خورشید را به خاک سپرد ؟
در این نگاه ،
درین منجمد ، درین بی درد
مگر چه بود، که پای مرا به سنگ آورد؟
مگر چه بود ، که روح مرا پریشان کرد؟
به خویش می گفتم:
چگونه می برد از راه یک نگاه تورا؟
چگونه دل به کسانی سپرده ای ، که به قهر
رها کنند و بسوزند بی گناه تورا؟
نگاه منجمدش را نگاه می کردم
چگونه صاحب این چهره ، سنگدل بوده ست ؟؟؟
دلم ، به ناله در آمد که:
ای صبور ملول
درون سینه ی او، نه دل
که گل بوده ست .
ابوالفضل جان سلام
خسته نباشی
قشنگ بود دستت درد نکنه
موفق باشی
تا بعد...
بسیار عالی بود از ذوق و سلیقه ات ممنون هستم به ما هم سری بزن .
یادمه اولین روز گونه هامو تر کردی
وقتی دیدی دیوونم حرفامو باور کردی
خیالت راحت شد که بی تو میمیرم
محبتو از اون وقت کمتر و کمتر کردی
گفته بودی با منی حتی اگه نباشم
کلاغ خبر میاره شبو با کی سر کردی
تو دوسم نداشتی این از چشمات می بارید
نمی دونم شعرامو واسه چی از بر کردی
از هر جا می گذشتی گل به پاهات می ریختم
تو به جاش تو قلبم هزار تا خار می کردی
راستی چرا چنین می کردی...
حتی به وبلاگم هم سر نمی زنی....!!!
چرا ؟!!!